جدول جو
جدول جو

معنی کینه گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

کینه گرفتن
(یِ شُ دَ)
دشمنی به دل گرفتن. دشمنی دردل نهان داشتن. عداوت در دل پیدا کردن:
چنین گفت هرگز که دید این شگفت
دژم گشت وز پور کینه گرفت.
(شاهنامه چ دبیرسیاقی ص 1359).
مرا به گاه و به تخت تو هیچ حاجت نیست
به دل چه کینه گرفتی ز من به بی گنهی ؟
ناصرخسرو.
، انتقام گرفتن. انتقام جویی کردن:
علو همت من کینه از دشمن نمی گیرد
به رنگ شعله خون خار بر گردن نمی گیرد.
میرزا عبدالغنی قبول (از آنندراج).
و رجوع به کین گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
کینه گرفتن
انتقام کشیدن
تصویری از کینه گرفتن
تصویر کینه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چانه گرفتن
تصویر چانه گرفتن
گلوله کردن خمیر به اندازۀ یک نان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیه گرفتن
تصویر پیه گرفتن
کنایه از چاق شدن، انباشته شدن چربی در عضوی از بدن، پیه آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشه گرفتن
تصویر پیشه گرفتن
پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن، پیشه کردن، برای مثال هر آن کس که او پیشه گیرد دروغ / ستمگاره خوانیمش و بی فروغ (فردوسی - ۷/۴۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
(رَ زَ دَ)
کبره زدن. تکرج. کپک زدن. کره زدن. (یادداشت مؤلف). اور زدن.سفیدک زدن. تکرج. (تاج المصادر). اکراج. تکرج. (منتهی الارب). کره بستن. کره برآوردن: التکریج، کره گرفتن نان. تعشیش، کره گرفتن نان. (تاج المصادر بیهقی). و منفعت آرد کرسنه (در اقراص اسقیل) آن است که تا زود رطوبت را نشف نکند و نگذارد که کره بگیرد و عفن گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به کره، کره برآوردن و کره بستن شود، چربی و مسکه از شیر یا دوغ به دست آوردن. استخراج مسکه از دوغ یا شیر.
- امثال:
از آب کره گرفتن، سخت زرنگ بودن
لغت نامه دهخدا
(رِ تَ / تِ تَ)
اعتزال جستن. عزلت گزیدن. (یادداشت مؤلف). کرانه کردن. کرانه جستن:
چون دشمنان کرانه گرفتی ز دوستان
تا قول دوستان من اندر تو گشت راست.
فرخی.
زین جفته خوری کرانه گیرد
با جفت خود آشیانه گیرد.
نظامی.
عاقل که می مغانه گیرد
از زحمت خود کرانه گیرد.
نظامی.
رجوع به کرانه کردن و کرانه جستن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پیشه کردن. پیشه ساختن. حرفت و شغل خود قرار دادن. کار و عمل خویش ساختن:
و گر بددلی پیشه گیرد جوان
بماند منش پست و تیره روان.
فردوسی.
هر آنکس که او پیشه گیرد دروغ
ستمکاره خوانیمش و بی فروغ.
فردوسی.
راست گفتن پیشه گیرید که روی را روشن دارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339).
اگر شاعری را تو پیشه گرفتی
یکی نیز بگرفت خنیاگری را.
ناصرخسرو.
نیک بد گفتن من پیشه گرفت
تاببد گفتن او پیش آیم.
خاقانی.
پس ایشان آتش پرستیدن پیشه گرفتند. (مجمل التواریخ و القصص ص 104).
می آریم و نشاط اندیشه گیریم
طرب سازیم و شادی پیشه گیریم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ زَ دَ)
آرایش یافتن. آراسته و پیراسته شدن:
وین خاک خشک زشت بدو گیرد
چندین هزار زینت و زیب و فر.
ناصرخسرو.
ز نوبهار جهان زینت تمام گرفت
شکوفه روی زمین را به سیم خام گرفت.
صائب (از آنندراج).
رجوع به زینت و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ شُ دَ)
خشم گرفتن: و آنگه دو عرب بدان کنیسه حدث کردند و در محراب مالیدند و ابرهه طیره گرفت. (مجمل التواریخ)
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ خوا / خا تَ)
کاسه نواختن. کاسه زدن: و تمامت پادشاه زادگان و نوینان بر موافقت او جوک زدند، باتو کاسه گرفت وخانیت را در محل خود قرار داد. (جهانگشای جوینی).
ساقی بصوت این غزلم کاسه میگرفت
میگفتم این سرود و می ناب میزدم.
حافظ.
در این کاسه گفتن ایهام بشراب خوردن هم هست ولی کاسه گرفتن در اصل همان نواختن کاسه است. رجوع به کاسه وکاسه زدن و کاسه گاه و کاسه گر و کاسه نواز در ذیل کلمه آهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا تَ)
صیغه کردن. زنی را برای مدتی معین گرفتن. متعه کردن. رجوع به صیغه و صیغه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
کمین کردن. (فرهنگ فارسی معین) :
به لشکر چنین گفت شاه زمین
نباید که گیرند هرزه کمین.
فردوسی (از آنندراج ذیل کمین).
و رجوع به کمین کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَعْ اُ دَ)
بستن رخنه و سوراخ. بهم آوردن شکاف. ترمیم کردن خرابی و شکست. مرمت کردن شکاف و سوراخ:
گل به گلشن بسکه از اشکم فراوان شد کلیم
بلبل از گل رخنۀ دیوار بستان را گرفت.
کلیم کاشانی (ازارمغان آصفی).
بستم دهان خصم به نرمی در این چمن
این رخنه را به پنبه گرفتم چو راه گوش.
مفید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ دَ)
دانه بستن. پدید آمدن حبه در سنبله و از حالت شیری و میعان بسختی گراییدن آن: اقماح، دانه گرفتن خوشه. اقمح السنبل، دانه گرفت خوشه. (منتهی الارب). و نیز رجوع به دانه بستن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ گِ رِ تَ)
جای ساختن. آشیان گرفتن. منزل گزیدن:
مرغ دل ما ز هر دو عالم
اندر بر او گرفت لانه.
شیخ مغربی
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ)
چین برداشتن. و شکن یافتن:
دم خون چو رود مهین هین گرفت
ز غم چهرۀ شاه چین چین گرفت.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(یُ)
پیه آوردن. پیه گرداگرد آن برآمدن، کنایه از نابینا شدن، چه پیه چشم موجب نابینائی است، گویند: چشمت پیه آورده است یعنی نمی توانی دید. (آنندراج) :
پیه گرفته است چشم جوهریان را
ورنه چون من گوهری نبود بمعدن.
طالب آملی.
و نیز رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 354 شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
بینی افشاندن. پاک کردن آب بینی. پاک کردن بینی. آب بینی خود را بدستمال و غیره زدودن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ کَ دَ)
گلوله کردن خمیر برای نان. گلوله کردن خمیر برای پختن نان یا رشته کردن. زواله کردن خمیر. زواله گرفتن خمیر. و رجوع به چانه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ تَ اَ کَ دَ)
منزل کردن. در محلی اقامت کردن. در جایی سکنی گزیدن:
همواره پر از پیخ است آن چشم فژاگن
گویی که دو جغد آنجا بر خانه گرفته ست.
دنیا پلی است رهگذر دار آخرت
اهل تمیز خانه نگیرند بر پلی.
سعدی (طیبات).
، دو کردن مهره را در خانه ای از خانه های نرد تا حریف نتواند آنرا زند. خانه بستن در نرد
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ کَ دَ)
برگرفتن قسمتی از گلولۀ خمیر تا نان به اندازۀ مطلوب برآید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کونه شود
لغت نامه دهخدا
(تَهَْ کَ دَ)
انتقام کشیدن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
- کین گرفتن به دل، خصومت به دل گرفتن. دشمنی به دل راه دادن. کینه جو شدن:
اگر مرد رومی به دل کین گرفت
نباید که آید تو را این شگفت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کین گرفتن
تصویر کین گرفتن
انتقام کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پیه آوردن، برآمدن پیه گرداگرد عضوی، 0 نابیناشدن: پیه گرفته است چشم جوهر مانرا و نه چو من گوهری نبود بمعدن 0 (طالب آملی)
فرهنگ لغت هوشیار
پیشه کردن پیشه ساختن حرفه و شغل خود قرار دادن: اگرشاعری را تو پیشه گرفتی یکی نیز بگرفت خنیاگری را. (ناصرخسرو)، کار خود قرار دادن عمل خود ساختن ورزیدن: هر آن کس که او پیشه گیرد دروغ ستمکاره خوانیمش و بی فروغ. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیغه گرفتن
تصویر صیغه گرفتن
صیغه کردن زنی را متعه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیره گرفتن
تصویر طیره گرفتن
خشم گرفتن غضبناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه گرفتن
تصویر کاسه گرفتن
نواختن کاسه، ضرب گرفتن: (ساقی بشوق این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و می ناب می زدم)، (حافظ)، سرودن و نواختن کاسه گر خواندن نوای کاسه گر: (حالت سرو چنانست که ذوقی دارد نفس بلبل و آن دبدبه کاسه گری) (نجیب جرفادقانی)، کار خانه و دکانی که در آن کاسه و بشقاب و آوندهای چینی سازند. یا فوت کاسه گری. دقایق یک فن رموز یک هنر. یا بلند بودن (دانستن) فوت کاسه گری. وارد بودن به دقایق امری آگاهی از پیچ و خم های عملی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمین گرفتن
تصویر کمین گرفتن
کمین کردن: بلشکر چنین گفت شاه زمین نباید که گیرند هرزه کمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشه گرفتن
تصویر پیشه گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
کاری را به عنوان پیشه قرار دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طیره گرفتن
تصویر طیره گرفتن
((~. گِ تَ))
غضبناک شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاسه گرفتن
تصویر کاسه گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
شراب ریختن، ادای احترام و تهنیت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرانه گرفتن
تصویر کرانه گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
کناره گیری کردن
فرهنگ فارسی معین
اقامت کردن، جا کردن، منزل کردن، مقیم شدن، اقامت گزیدن، اجاره کردن، خریدن (خانه) ، لانه ساختن، آشیانه درست کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد